اشغال فلسطین توسط متفقین در جریان جنگ جهانی اول و قرار گرفتن آن تحت قیمومیت بریتانیا، نتیجهای از نقشههای استعماری و مداخلات پیچیده قدرتهای بزرگ بود. در این میان، سِر هربرت ساموئل و سِر رونالد استورز، دو شخصیت کلیدی بریتانیایی، نقشی عمده در تسلط و استعمار فلسطین ایفا کردند.
اما آنچه که شاید کمتر به آن پرداخته شده، استفاده آشکار بریتانیا از فرقه بهائیت و بهویژه شخصیت عباس افندی، رهبر این فرقه، به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف استعماریاش است. عباس افندی و فرقه بهائیه که خود را به عنوان یک نیروی دینی بیطرف معرفی میکردند، در حقیقت ابزار سلطهگری بریتانیا در فلسطین بودند و در زمانی که فلسطین تحت فشارهای سیاسی و اجتماعی قرار داشت، حمایت از عباس افندی به بریتانیا این امکان را میداد که بهواسطه فرقهای که ظاهر مذهبی داشت، کنترل فرهنگی و سیاسی بیشتری بر مردم فلسطین اعمال کند.
با واگذاری قیمومیت فلسطین به بریتانیا از سوی شورای عالی متفقین، سر هربرت ساموئل در تاریخ ۳۰ ژوئن ۱۹۲۰ به عنوان نخستین کمیسر عالی بریتانیا در فلسطین منصوب و مستقر شد. او نخستین یهودی و صهیونیستی بود که بر سرزمین فلسطین حکومت میکرد. ساموئل از چهرههای سرشناس اندیشه و فعالیتهای صهیونیستی به شمار میرفت و به خاندان شناختهشده ساموئل–مونتاگ تعلق داشت.
در دوره پنجسالهی مأموریتش در فلسطین، رابطهای نزدیک و همراه با همکاری میان او و عباس افندی (عبدالبها) برقرار شد. در همین دوره نیز دربار بریتانیا، نشان افتخار «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به عباس افندی اعطا کرد؛ نشانی که بهعنوان قدردانی از خدمات بهائیان در جریان جنگ جهانی اول به او داده شد.
روحیه ربانی (ماکسول)، همسر آمریکایی شوقی افندی، در کتاب گوهر یکتا (صفحه ۴۲۵) درباره این روابط چنین مینویسد:
پس از آنکه سر هربرت ساموئل از مقام خود کنارهگیری کرد، شوقی افندی (جانشین عباس افندی) نامهای صمیمانه و سرشار از احترام برای او فرستادند. هر جمله از این نامه بهنوعی پیوندی مستحکم در زنجیره روابط دوستانه میان مرکز بهائیت و حکومت فلسطین محسوب میشد. در این نامه از حمایتهای مؤثر و نیتهای نیک ساموئل قدردانی شده و یادآوری شده بود که وی در مواجهه با مسائل و دشواریهای مربوط به دیانت بهائی، همواره جانب عدالت و نجابت را میگرفته است؛ رفتاری که همواره مورد ستایش بهائیان جهان بوده است. ساموئل نیز در پاسخ، اظهار داشت که در طول پنج سال زمامداریاش در فلسطین، از آشنایی و ارتباط با بهائیان خرسند بوده و همواره از حسن نیت و رفتار مثبت آنان در برابر حکومت قدردانی کرده است.
روابط میان ساموئل و شوقی افندی فراتر از مناسبات اداری و رسمی بود و به نوعی رنگ پدرانه نیز به خود گرفته بود. پس از درگذشت عباس افندی، برادرش محمدعلی تلاش کرد تا با ادعای وراثت، اداره اماکن مقدس بهائیان در فلسطین را به دست گیرد و حتی در اقدامی تهاجمی، سعی در تصرف مقبره بهاءالله داشت. او در این مسیر از حمایت چهرههایی چون حسین افنان (خواهرزاده عباس افندی و برادر شوهر خواهر شوقی) نیز برخوردار بود.
در آن زمان شوقی افندی که در لندن به تحصیل مشغول بود، با نگرانی از تحولات، در ۱۶ ژانویه ۱۹۲۲ نامهای به سر هربرت ساموئل نوشت و شکایت خود از اقدامات محمدعلی را مطرح کرد. بهدنبال آن، با میانجیگری و حمایت ساموئل، اختلاف میان شوقی و محمدعلی بر سر تولیت روضه مبارکه و مسائل دیگر به سود شوقی حل و فصل شد. در حدود فوریه ۱۹۲۳، تلگرافی از مقر حکومت بریتانیا در بیتالمقدس به شوقی افندی ارسال شد که در آن آمده بود:
«مکتوب واصل شد. اقدامات انجام گردید. تصمیم نهایی مندوب سامی (کمیسر عالی فلسطین) به نفع شما صادر شده و کلید [روضه] تقدیم حضور مبارک میگردد.»
تمامی این وقایع به تفصیل در کتاب گوهر یکتا، نوشته روحیه ربانی، ثبت شده است.
۲. سِر رونالد استورز
رونالد استورز از نظامیان و سیاستمداران برجستهی بریتانیایی بود که در حوزهی خاورمیانهی عربی، بهویژه عربستان، از دانش و تجربیات گستردهای برخوردار بود. در جریان جنگ جهانی اول (۱۹۱۴–۱۹۱۸) از چهرههای مهم سیاست خاورمیانهای بریتانیا به شمار میرفت و بهعنوان رئیس کلنل لورنس معروف (لورنس عربستان) نقش کلیدی در شکلدهی نفرت میان اعراب نسبت به امپراتوری عثمانی ایفا کرد.
استورز که خود را «یک صهیونیست معتقد» میدانست، پس از اشغال بیتالمقدس به دست نیروهای بریتانیایی و لژیون یهودی در اواخر جنگ جهانی اول، و در دورهای که قیمومیت فلسطین به بریتانیا واگذار شده بود، در زمان حکومت سر هربرت ساموئل (صهیونیست شناختهشده) به مقام فرمانداری شهر قدس منصوب شد. مأموریت او، در واقع، بسترسازی برای ایجاد کانون ملی یهود در فلسطین – یا به بیان دقیقتر، زمینهسازی مقدماتی جهت تأسیس دولت اسرائیل – بود.
در همین دوران، استورز دیدارهای متعددی با عباس افندی داشت و همواره در سفرهای خود به حیفا، فرصت ملاقات با وی را از دست نمیداد. او خود نقل میکند که در سال ۱۹۲۱، زمانی که همراه سر هربرت ساموئل برای شرکت در مراسم تشییع عباس افندی به حیفا رفت، «آخرین مراتب خضوع و محبت قلبی خود» را به شکلی تأثیرگذار و اندوهبار به او تقدیم کرده است.
از سوی دیگر، فضلالله نورالدین کیا، دیپلمات باسابقه ایرانی، که در دوره قیمومت بریتانیا بر فلسطین، در کنسولگری ایران در این منطقه خدمت میکرد، در خاطرات خود به وضعیت ویژه بهائیان در سایه حمایت مقامات انگلیسی اشاره کرده است. وی مینویسد:
«پس از استقرار حکومت انگلیس در فلسطین، بهائیان آزادی کامل یافتند و در بالای کوه کرمل، باغ مفصلی ساختند که شماری از سران این فرقه در همانجا دفن شدهاند… در دوران مأموریتم، شوقی افندی – خواهرزاده رهبر اولیه بهائیان – رهبری این فرقه را برعهده داشت… بهائیان فلسطین، شرق اردن و قبرس، بهطور کلی مورد اعتماد و توجه ویژه مقامات بریتانیایی فلسطین بودند و بسیاری از آنها در جایگاههای مهم دولتی نظیر فرمانداری، ریاست اداره ثبت اسناد و سایر مناصب عالی دولتی حضور داشتند.»
بررسی تعاملات نزدیک و سازمانیافتهی رهبران بهائی با مقامهای استعماری بریتانیا در دوره قیمومت فلسطین، بهویژه با شخصیتهایی چون سر هربرت ساموئل (صهیونیست شناختهشده) و رونالد استورز (فرماندار قدس و صهیونیست معتقد)، تصویری نگرانکننده از وابستگی ساختاری این جریان به قدرتهای استعماری ارائه میدهد. اسناد و شواهد تاریخی، از جمله نامههای شوقی افندی به ساموئل، حضور فعال بهائیان در نهادهای دولتی تحت سلطه بریتانیا، و تمجیدهای مکرر مقامات انگلیسی از همکاری با این گروه، گواهی روشن بر پیوند استراتژیک بهائیت با استعمار غربی در راستای تأمین منافع متقابل است.
نقش حمایتی ساموئل در بهدستگیری اماکن مقدس بهائی توسط شوقی افندی، حمایت استورز از تشریفات بهائیت، و نیز اعتراف فضلالله کیا درباره نفوذ بهائیان در ساختارهای حاکمیتی فلسطین، همگی بر این نکته دلالت دارند که بهائیت نهتنها از جوّ اشغال و سلطهی بیگانگان در سرزمین اسلامی فلسطین بهرهبرداری کرده، بلکه از سوی استعمارگران بهمثابه یک نیروی همسو و مفید تلقی شده است.
این نوع همپوشانی سیاسی و ایدئولوژیک میان فرقه بهائیت و پروژه استعماری-صهیونیستی در خاورمیانه، تردیدهای جدی درباره ماهیت بومی و مستقل این جریان ایجاد میکند. چنانکه به نظر میرسد، بهائیت در آن دوره نه در موقعیت یک جریان مذهبی مظلوم، بلکه بهعنوان یکی از بازوهای نرم قدرت استعمار در جهان اسلام عمل کرده است؛ جریانی که در بزنگاههای تاریخی، از جمله دورهی فروپاشی خلافت عثمانی و اشغال فلسطین، در کنار پروژه نفوذ و سلطهی انگلیس و صهیونیسم جهانی قرار گرفت.









دیدگاهتان را بنویسید