محور گمانهزنیها در اینگونه تحلیلها، تطبیقدهی شاخصهها و مؤلفههای فرقهگرایی با وجوه مختلف کیش شخصیتی و رفتارشناسی «دونالد ترامپ»(رئیسجمهور سابق و نامزد فعلی حزب جمهوریخواه ایالاتمتحده برای ریاستجمهوری) است که از سوی شمار زیادی از محققان، تحلیلگران و اندیشمندان سیاسی، اجتماعی، روانشناسان و کارشناسان مقوله فرقهشناسی مطرح میگردد؛ افرادی مانند «استوین حسن»، نویسنده و پژوهشگر امریکایی که با نگارش کتاب «فرقه ترامپ»، به عنوان مبدع ایندست تحلیلها و پیشرو در فرایند کلنگری و تعمیمدهی مطالعات فرقهشناسانه به کلانمبتاحث اجتماعی-سیاسی، مطرح است.
حسن که تجربه زیست فرقهای در فرقه معروف «مونیسم» و مواجهه با سرکرده آن «مون» را دارد، پس از فرایند جدایی(خروج) از این فرقه، دغدغهمند مطالعات فرقهشناسانه با محوریت روانشناسی و تلاش برای نجات و حمایت از قربانیان فرقهها گردید و با انجام مطالعات میدانی، نگارش چند کتاب و فعالیت در مقام مشاور خروج و مددکار قربانیان فرقهها(همکاری با نهادهای مردمی ضدفرقه)، در مسیر ارضای دغدغهها و انگیزه های اسیبشناسانه جریانهای فرقهای گام برداشت.
نگارش کتاب فرقه ترامپ، نخستین گام از فاز تازه یا به عبارتی، افقهای نوین اندیشهای-تحلیلی وی به مقوله فرقههاست که عبور از «مصداقمحوری»(مطالعات تکنگاری) و فرایند «کلنگری» یا تعمیمدهی مطالعات فرقهشناسانه را دستمایه قرار داده و گامی نوین در این عرصه برداشتهاست.
وی در کتاب فرقه ترامپ با محوریت قرار دادن تکانههای روانشناسانه شخصیت دونالدترامپ، بسترها و ریشههای نهفته در وی برای تبدیل شدن -یا هماهنگ شدن- به یک «سرکرده» تمامعیار فرقهای با مرزهای فراکلونی و حتی فراملی را مورد ارزیابی قرار داده، به روشهای مختلف نشان میدهد «تفکر ترامپیسم» و زیرمجموعههای آن مانند جریان «کیوانان»، حتی فراتر از امریکا، سراسر جهان را درنوردیده و در حال تبدیل به فرقهای جهانی است.
سخن حسن در این کتاب، آن است که وقت آن رسیده از تصورات کلیشهای غالب در باب فرقه و فرقهگرایی که از عدهای افراد ساکن در یک کلونی حول محور یک شخص و رفتار رباتیک و لباسهای متحدالشکل دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی مانند فرقه دروازه بهشت عبور کرد و از فرقههایی با گستره یک شهر، کشور و حتی فراملی و جهانی، سخن گفت.
در کتاب فرقه ترامپ، شاخصههای فرقهگرایانه رفتار دونالدترامپ و بهرهگیری -اگاهانه یا ناآگاهانه- وی از مؤلفههای یک سرکرده در پیگیری اهداف مستبدانه و تسلطجویانه خود، احصا شده و عیان میگردد که ایدئولوژی و اصول بینشی ترامپ به واسطه فعالیت مستمر رسانهای -به عنوان مهمترین ابزار- و نبلیغات و پروپاگاندای مدام در شبکههای اجتماعی، در حال تسری به سراسر امریکا و فراتر از آن، متأثر ساختن جهان است؛ چه ترامپ در مسند ریاستجمهوری باشد و چه متهمی در دادگاه؛ چنانکه در سالهای گذشته شاهد بودیم.
گذری بر اندیشههای حسن در درک این تصویر، راهگشاست. وی در فرازهایی از این کتاب مینویسد: «زمانی که دیدم ترامپ یک به یک رقبای هم حزبیاش را مورد هدف قرار داد چاره ای نداشتم جز اینکه او را جدی بگیرم. من سالیان زیادی را به مطالعه و بررسی تأثیر و نفوذ گذراندهام- پیرامون اینکه چطور مردم اصولاً از شیوه های روانشناختی و اجتماعی برای اهدافشان استفاده میکنند. برایم واضح شد که ترامپ از آن شیوه ها به طور مؤثر بهره برداری میکند. او مسلماً با قواعد سیاسی سنتی بازی نمیکرد. او یک استاد متقلب رسانه بود که رسانه هایی همچون فاکس نیوز را فرا میخواند تا از طریق آنها به مخالفانش اهانت کند، از کمالاتش لاف بزند و با رفتار سیرک گونهاش توجه شبکه های سی .ان. ان و ام. اس. ان.. بی سی را به خود جلب نماید و حدود دو میلیون دلار تبلیغات رایگان کسب کند. او سخنرانی سرگرم کننده بود که از اصطلاحات خواب آور و تکراری و ساده استفاده میکرد –البته اگر نگوییم هارت و پورت میکرد. او به مخالفانش القابی اهانتآمیز اما جذاب میداد- مثلاً “هیلاری کج و کوله”، “تد دروغگو”، “جب کم انرژی” –و شعارهایی میداد که سرودهای پرشور صفآرائیهایش گردید- “او را زندانی کنید”، “دیوار بسازید”.»
حسن در ادامه بر شباهتهای ترامپ و سرکرده فرقه مونیسم تأکید کرده، اظهار میدارد:
« احساس می کردم که او را قبلاً دیده بودم. برایم عجیب بود که ترامپ بسیاری از رفتارهای رهبر فرقه سان میونگ مون را از خود به نمایش میگذاشت. سان میونگ مون، کسی بود که من در اواسط دهه هفتاد به عنوان مسیح می پرستیدم. مون قول داده بود که آمریکا را –در واقع کل جهان را- بزرگ و قدرتمند سازد. او قول داد باغ عدن را از نو بیافریند. جنگ، فقر و جرم وجود نداشته باشد و همگی همسان با یکدیگر در بهشت خداوند در روی کره زمین زندگی کنند. البته مون مسیح نبود و آغوشش بخشایشگر نبود. این همان چیزی است که بسیاری از سرکردگان فرقه قول به انجام آن میدهند و از مردم میخواهند آنها را باور کنند اما در واقع هرگز قادر به انجام آن نیستند. آنها با بهره برداری از مجموعه راهکارهای نفوذ -که شبیه کتاب دستور رهبر فرقه است- این کار را انجام میدهند. اکنون من باور دارم –و استدلال این کتاب نیز هست- که ترامپ به خاطر بهره برداری از همان کتاب و دستور این جایگاهی را که امروز مالک آن است را به دست آورده است. جو اعتماد به نفس مطلق ترامپ، بزرگنمایی وی –“تنها من می توانم آن را درست کنم”- پاشیدن تخم ترس، پریشانی، نیازش به وفاداری مطلق، گرایشش به دروغ و خلق “حقایق” و “واقعیت”های جایگزین، گریزان بودنش از منتقدین و باورمندان قبلی اش و تحقیر کردن آنها- همان شیوه هایی است که از سوی مون و دیگر سرکردگان فرقه همچون ال. ران هوبارد، دیوید کورش، لیندن لاروچ و جیم جونز به کار گرفته میشد. مون فکر میکرد که مردمسالاری آمریکایی اهریمنی است و به دنبال استقرار حکومت جهانی الهی به رهبری خودش بود. خانواده و منصوبین او کاملاً وفادار و مطیع بودند. آنها قول دادند هرآنچه به آنان گفته شود انجام دهند. تا جاییکه در پی این بود که قانون اساسی را برای اعدام کسانی که به سیاست های مون وفادار نبودند، اصلاح کند! همچنانکه که در ترامپ دیدم؛ خصوصاً هنگامی که شیفتگی اش را به رهبران طرفدار استبداد مانند ولادیمیر پوتین، اسیپ تاییپ، اردوغان و کیم جونگ اون آشکار مینمایدبهخ نظر میرسد او هم تلاش نماید که مردم سالاری امریکایی را به سوی استبداد پیش ببرد. هنگامی که یک رهبر، نوعی کنترل روانشناختی بر پیروان و دیگر سیاستمداران –اعضای کنگره، کابینه و حتی دادگستری- بهدست میآورد، کنترل و تعادل مردمسالاری سالم از بین میرود.»
حسن بررسی شباهتها و اشتراکات را جزئیتر کرده، بیان میدارد: «یکی از مؤثرترین و خائنانه ترین شگردهای مون و بسیاری از سرکردگان فرقه روشی است که او از احساسات پیروانش سود می برد و بهره برداری می کرد. او با این ترفند شروع می کرد که آن ها احساس کنند ویژه و خاص هستند و بخشی از یک “گروه درونی” که مخالف گروه های “بیرونی” خرافاتی ، بیاعتقاد و خطرناک هستند. در حالی که سرکردگان فرقه برای تمایلات قبیلهای انسان باستان نقش بازی میکنند، نوعی طرز فکر دوگانه “ما در برابر آنها” را میپرورانند. ترامپ نیز همیشه از این لفاظیها استفاده میکند. در خلال تبلیغات انتخاباتیاش در میان مخاطبان، اعضایی که حس می کند خصومت دارند جدا میکند و پس می زند به طوریکه اغلب، هیاهو و هورای حامیانش گوشها را کر میسازد. او کسی را که به عنوان “ما” قلمداد میشود و آنچه را که لازم است در مورد “آنها” انجام گیرد را شرح میدهد.
ترامپ همانند مون دستور میدهد و حتی از مخاطبینش درخواست طرفداری و ستایش می کند اما من دیدم که از اختلافات نیز سخن می گوید. بیش از ۵۰۰ تجمع انتخاباتی ترامپ خیلی طرح ریزی و برنامه ریزی شده و صحنه آرایی شده تر از گردهمآییهای انبوه مون بود. موسیقی شور انگیز و وطن پرستانه، خبر از حضور او بر روی صحنه می داد در حالی که حامیان پرشور او پشت سر او هورا می کشیدند.
گردهم آییها و تجمعات انتخاباتی ترامپ به طور شگفت آوری صمیمی تر و طرفدارانه تر بود. بخشی از تأثیر و نفوذ ترامپ به خاطر روشی است که او با مخاطبینش سخن می گوید، آن ها را با گریزهای شخصی جذب اعتماد به نفس خودش می کند و بیان می کند که چگونه از سوی رسانه ها مورد سوء تفاهم و سوء استفاده قرار می گیرد. علاوه بر این، به هواخواهانش می گوید که چقدر برجسته و عالی هستند که هواخواه او می باشند و چقدر آن ها را دوست دارد و از این طریق همدلی و بیعت آن ها را به دست می آورد.»
حسن در ادامه این تحلیل به نکتهای اشاره میکند که میتواند گمانه زنیهای فعلی در باب «سناریوی تقدسسازی در سوءقصد نافرجام و برنامهریزیشده پنسیلوانیا» را تا حد زیادی موجه سازد. وی مینویسد: «مون همیشه خود را خاص می دید که این رفتار برای کسی که خود را –همانگونه که مشتاق بود بگوید- “ده برابر بزرگتر و عظیم تر از عیسی مسیح می دانست، مناسب بود. اما دقیقاً زیر این ظاهر و صورت، وای من ترامپ هستم، رگه ای مسیحایی وجود دارد. شاید ترامپ در میان جمع به صراحت نگوید من مسیح هستم اما کاری هم برای نفی این موضوع که در میان پیروان مسیح، محبوب و دوستداشتنی است و می گوید خدا او را انتخاب نموده است تا رهبرشان باشد انجام نمیدهد. او حتی مدعی است تنها کسی است که عظمت و شکوه متصور گذشته آمریکا را بازخواهد گرداند –و آن را از آیندهی وحشتناک نجات خواهد داد. یکی از اولین اقدامات مبارزاتی ترامپ ایجاد تصویری از دیوار درخشان و عظیم در ذهن پیروان است. این دیوار، یک قطعه مهم از تبلیغات ترامپ برای جدا کردن، مجزا کردن و بالا بردن آمریکا از مابقی جهان خطرناک است. در واقع این ایده توسط مشاوران سیاسی زاجد استون و سام نانبرگ پیشنهاد گردید که به دنبال ابزاری یادآور میگشتند تا پیام ترامپ را ادامه دهند. ترامپ در ابتدا این ایده را نپسندید اما آن را در عرصه انتخاباتی آزمود و عموم مردم را شوریده کرد. این کار نه تنها در مفهوم استعاری ما در برابر آن ها نقش ایفا می کرد بلکه به ترامپ اجازه می داد تا کم کم ترس را در دل ها و اذهان پیروانش القا نماید؛ یعنی فراتر از قواعد معمول در صف آراییها و مبارزات انتخاباتی که مستقیماً از بازنواخت رهبر فرقه منشأ گرفتهاست. تحریم مسلمانان که ترامپ تلاش کرد از ابتدای ریاست جمهوریش انجام دهد موضوع متفاوتی بود که بسیاری از مسیحیان می ترسیدند که اسلام قصد دارد بر جهان حکومت کند و شریعتش را بر آمریکا تحمیل نماید.»
حسن ایدههای سرکردهمحورانه ترامپ را این گونه توضیح میدهد: «ترامپ از تمامی رزم شیوه های فرقه استفاده می کند –دروغ، اهانت به مخالفان، القای ضعف هایش به دیگران، منحرف کردن، پریشان کردن، ارائه حقایق جایگزین، همآوری با حقایق- تا پیروانش را گیج، از خودبی خود و سرانجام به زور وادار نماید. تکرار باعث میشود که باورها به جهل و نادانی منجر شود اما سوداگران ترس در بالای این لیست قرار دارند. به لحاظ تجربهای که دارم، تلقین ترس –ایجاد افکار ترسناک برای ارتقا و تحمیل مجموعه مطلوبی از باورها یا رفتارها در پیروان- یکی از قدرتمنترین و جهانی ترین تکنیک ها در زرادخانه سرکرده فرقه است. به همین خاطر است که ترامپ وقت زیادی را صرف توئیت کردن مینماید تا تصویری وحشتناک از مهاجرین –مکزیکی، مسلمانان و کاروان مهاجران- ترسیم نماید. هرچه فکر و تصویر نقش بسته در اذهان مردم واضحتر باشد، ماندگاری اش بیشتر خواهد بود و کمتر در معرض فکر منطقی و انتقادی قرار میگیرد.»
و در ادامه، به بذر حادثه اخیر اشاره دارد: «در جهان ترامپ، دشمنان دیگری وجود دارد –طرفداران جهانی سازی، دموکرات های رادیکال جناح چپ، جامعه گرایان، هنرپیشگان هالیوود و رسانه های آزادی خواه- که میخواهند آمریکا را ویران کنند. او ترس از تهدیدات واقعی یا تصوری را القا مینماید که حس پویای مردم را لگدمال میکند و باعث میشود آن ها در معرض یک شخصیت مقتدر و مطمئن قرار گیرند که قول میدهد وضعتشان را بهبود بخشیده و دشمنان (بیرونیها/آنها) را مطیع و تسلیم نماید».
حسن، محوریترین ترفند روانشناختی مورد استفاده ترامپ را «ترسافکنی» بیان و اظهار میدارد: «ترس است که فلسفه، شخصیت و ریاست جمهوری ترامپ را مشخص و متمایز می سازد. طبق نظر باب وود وارد در کتابش با عنوان «ترس، تعریف ترامپ از قدرت است»، ترامپ به او گفته است که: «قدرت واقعی، ترس است یعنی واژه ای که من حتی نمی خواهم از آن استفاده نمایم» همانند سرکردگان فرقه و دیکتاتورهای سراسر تاریخ، ترامپ ترس و نیازهای مردم را پی می برد و آن ها را تقویت می کند و همانند سرکردگان مستبد، ممکن است مشکلاتی را بسازد که وجود ندارند و سپس بگوید “به من اعتماد کنید” یا “مرا باور داشته باشید” و قول دهد که او تنها می تواند اوضاع را سرو سامان ببخشد.»
حسن بهدرستی اظهار میدارد: «حتی دیوانه ترین و ناآرام ترین سرکردگان هم از یک الگوی مشابه پیروی میکنند. آنها که عموماً آموزش دانشگاهی ندیدهاند، اساتید روانشناسی انسان و خصوصاً روانشناسی اجتماعی هستند. آن ها میدانند انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند که میتوانند از رهبران و افراد قدرتمند گروهشان پیروی نمایند. آن ها می دانند با اطلاعات غلط و دروغ میتوانند مردم را گیج کنند ، شک و تردید بپراکنند و مردم هم دوست دارند فکر کنند آن ها منطقی و تحت کنترل هستند؛ اما درسهای تاریخ و روانشناسی اجتماعی، مکرراً نشان میدهد که اینگونه نیست.»
وی ادامه میدهد: «من در این کتاب نشان خواهم داد که چگونه ترامپ بسیاری از همان تکنیک ها و شگردها را همانند سرکردگان برجسته به کار می برد و بسیاری از همان ویژگیهای شخصیتی را به نمایش می گذارد. او میلیونها نفر را ترغیب کرده است تا از او حمایت کنند، او را باور داشته باشند و حتی بپرستند و این کارها را با اعمال کنترل بر چهار منطقه مشترک انجام می دهد: رفتار، اطلاعات، فکر و عاطفه. من توضیح خواهم داد که چگونه سرکردگان فرقه بر هر یک از این مناطق اعمال کنترل دارند و آنگاه چگونه ترامپ و هوادارانش از آن برای اهدافشان بهره برداری کرده اند.
ترامپ با ترویج ایدهی “اخبار جعلی” و خطاب قرار دادن روزنامهنگارانی که با آن ها مخالف است با عبارت “دشمنان مردم” ذهن پیروانش را به شواهد و استدلالهای مردود محدود می کند. به نظر من ترامپ شبیه سرکرده بدنام فرقه به نام جیم جونز است که در آخرین لحظات عمرش در جونستن به پیروانش گفت: “رسانه ها مقصرند-حرف آن ها را باور نکنید.”»
غوری در همین تحلیلهای ابتدایی کتاب فرقه ترامپ، کافی است تا مشخص شود آنچه در پنسیلوانیا شاهد بودیم، میتواند برخاسته از ریشهها و بسترهایی باشد که بذر آن از سالهای گذشته کاشته شده و اینک فرقه ترامپ و ترامپیسم در استحاله اجتنابناپذیر و فرایند بازسازی و به تعبیر دیگر، احیای مجدد گریزناپذیر خود، وارد فاز تازهای از کاربرد شگردها و ترفندهای رایج فرقهگرایانه شده که «تقدسنمایی»، «اسطورهسازی» یا«قهرمانپروری» آنهم در متن فرهنگ قهرمانمحور امریکای هالیوودباور و هالیوود محور، مظهر آن میباشد. بررسی هر یک از اجزای این سناریو، از تیراندازی، زخمی شدن با بیشترین احتمال مرگ، جان سالم بدر بردنِ تداعیگر نجات مسیحایی(عروج مسیح) و از همه مهمتر، شجاعتنمایی بیحدو حصر در حرکت نمادین برخاستن چهره آغشته به خون و مشتگره کرده در تلاشی برای اوج قدرتنماییِ مسیحایی و خداگونه ترامپ، همه و همه، اجزای پیشبرنده و سازنده این سناریوی تقدسسازی از سرکرده است که علیرغم قدیمی بودن و سنتی بودن در میان ترفندهای فرقهای، به سبب محوریت و قدرت اثرگذاری عمیق، گسترده و آنی، باز هم گزینش شده و به نظر میرسد همچنان کارکردها و نتایج مدنظر را به ویژه در امپراطوری رسانهای کنونی -دستکم در جامعه امریکا و یک درجه پایین تر، هواداران ترامپ و هوادارسازی برای وی-داشتهاست.
با این تقدسسازی، دستکم امر سرپوشدهی بر نکات منفی سالهای اخیر ترامپ بهویژه پرونده قطور اتهاماتش، پیش رفته و مؤلفههای کیش شخصیتی مطابق با یک سرکرده تمامعیار را برای وی، کامل میسازد. اکنون «ترامپِ مسیحایی» و ترامپ نجاتیافته با دست خدا، در اذهان عمومی تصویرسازی می شود تا کلیه تحلیلهای حسن در باب ترفندهای «ترس»، «دشمن سازی» و … پیشگفته وی، با سهولت بیشتری اثبات و محقق گردد.
بدینترتیب، ترامپسم و فرقه ترامپ، چندان دور از ذهن نیست و چنانکه حسن باور دارد وقت آن رسیده، کلیشههای رایج در باب فرقه و فرقهگرایی را شکسته، از منظری تازه به این مقوله بنگریم.
دیدگاهتان را بنویسید